آقای رضایی بعد از اینکه این جرقه به ذهنش زد، از من خواست علی هاشمی را پیدا کنم برود پیشش. ما او را صدا کردیم و ایشان رفت پیش آقامحسن و ظاهرا جلسه دو ساعته کاملا خصوصی بین علی هاشمی و آقای رضایی گذاشته میشود. ما که آنجا در قرارگاه بودیم، حدود یک هفته بعد از این جلسه احساسمان این بود که آقامحسن یک مقدار در شرایط غیرعادی تردد میکند. یعنی وقتی میخواهد از قرارگاه بیرون برود، برخلاف عرف معمولی که مثلا محافظانش هستند و دو سه ماشین استیشن همراه ایشان است، میبینیم ایشان حداکثر با یکی دو آدم با یک وانت بعضا با لباس مبدل میرود.
دلیل این توجیه این بود که گفت من احساس میکنم در این ترددهایم ایجاد حساسیت میکنم به دلیل شناخته شدنم و شرایطی که دارم، اگر بخواهم زیاد تردد کنم، ممکن است مساله لو برود و من روی حفاظت مساله خیلی تاکید دارم. شما بشوید رابط من و علی هاشمی و بعضی از امورات و مسائل را خودتان پیگیری کنید. من هم بنا به ضرورت خودم به منطقه میآیم. آنجا بود که من توجیه شدم و پل ارتباطی آقای رضایی و علی هاشمی شدم و برای انجام آن کار هم باید قرارگاهی تشکیل میشد. آنجا بود که، قرارگاه نصرت را در قالب قرارگاه اطلاعاتی و قرارگاه سری تشکیل دادیم و استارت کار شناسایی برای انجام عملیات خیبر از آنجا آغاز شد و عملیات خیبر با موفقیت انجام شد.